شها ، دست رادت بکردار نیک


ز آفاق بیخ بدیها بکند

بداندیش را از سریر سرور


نهیبت بچاه نوایب فگند

بروز وفا دست اقبال تو


در آورد پای بدان را ببند

خورد آب در ظل عدلت کنون


ز یک آبخور گرگ با گوسپند

چو گیتی تویی فارغ از هر نهیب


چو گردون تویی ایمن از هر گزند

بگیری ، اگر رأی افتد ترا


خمیده فلک را بخم کمند

خلاف تو کاریست بس بازیان


وفاق تو شغلیست بس سودمند

بسا قلعه ها را که کردی خراب


بنوک سنان و بسم سمند

بسابی خرد باغیان را ، که داد


بهیجا زبان حسام تو پند

تو، ای مرد دانا ، نگویی مرا


کزین قصهٔ طوس و کاوس چند ؟

ندیدی مگر زخم تیغ ملک


بدشت سمرقند و صحرای جند ؟

یکی برگذر ، پس بچشم خرد


نگه کن بدین قلعه های بخند

در مکرمات و عطا باز کن


در حادثات و دواهی ببند

مبادا دلت از نوایب حزین


مبادا رخت از مصایب نژند